منتظر باش ...

هو اللطیف

۱.

لطیف یعنی باریک بین !

معنی لغوی اش یادم رفته بود . حالا که دوباره دیده ام معنی اش را...  غرق لذت شده ام !

لطیف ....باریک بین ...

۲.


منتظر باش که خورشید برآید از شرق
منتظر باش بگیرد همه دنیا را برق

منتظر باش برادر که فیوزت بپرد
خواب تلخ سر شب از سر روزت بپرد

چهره درهم کش و لبخند نزن، اخمو باش
آی جادوگر از! منتظر جارو باش

منتظر باش و از عقربه‌ها یاد بگیر
کمتر از حوصله باغچه ایراد بگیر

منتظر باش که تا جاده ببلعد ما را
منتظر باش که ماهی بخورد دریا را

منتظر باش نهنگ تو به یونس برسد
منتظر باش که وقت گل نرگس برسد

منتظر باش که این جاده به منزل برسد
بارهای کجِ افتاده به منزل برسد

منتظر باش دل یخ‌زده تا آب شوی
منتظر باش نه آن‌سان که چو مرداب شوی

منتظر بنشین اما نه روی صندلی‌ات
پشت میزت، پس خوابت، عقب تنبلی‌ات

منتظر باش که تا چشم زمین نم بکشد
صبر کن بنده مگر چای خدا دم بکشد

چای را به که خلیلانه چو زمزم بخوری
چای داغ است، صلاح است که کم‌کم بخوری

منتظر باش کف بحر، خَزف سبز شود
زیر پای هیجان تو علف سبز نشود

منتظر باش که صهبای چهل روزه شوی
آنقدر صاف شو ای بحر که در کوزه شوی

تا هر آن روز که از دل نفسی می‌آید
منتظر باش که فریاد رسی می‌آید.....

پابرهنه وسط بیت تو را می‌جوییم
خیره در شش‌جهت بیت تو را می‌جوییم

کاش این زاغچه تن، فاخته می‌شد با تو
می‌رسیدی، دل ما ساخته می‌شد با تو

تویی آن نور که از بیت عتیق آمده‌ای
خسته از معرکه دشنه و تیغ آمده‌ای

خلق گفتند شما دین جدید آوردید
بدعتی در شب این قوم، پدید آوردید

بی‌تو دنیازدگان خطبه دین می‌خوانند
گورکنها همه از نظم نوین می‌خوانند

رسم بوزینگی و عشوه مجاز است اینجا
حق‌کشی مستحب و رشوه مجاز است اینجا

ایل ها یک‌شبه از قحط علف خشکیدند
تانکها پشت مقامات نجف خشکیدند

باز هم آب بر اولاد علی (ع) می‌بندند
چکمه‌پوشان همه بر غیرت ما می‌خندند

کار ما پلک‌زدن، جازدن و نق‌زدن است
کار ما کار نه، در گوش شقایق زدن است

نسل ما از گل بابونه بدش می‌آید
مثل ماری است که از پونه بدش می‌آید

نسل ما نسل سوخته دهشت و بیم است هنوز
پدرش رفته سفر، سخت یتیم است هنوز

نسل این قرن اگر پشت به خنجر نکند...
قرن تلخی است، خدا قسمت کافر نکند

نکند پشت در بسته بماند آدم
لَنگِ یک آدم وارسته بماند آدم

کاش ما این همه بر خویش نمی‌بالیدیم
بر سر فطرتمان شیره نمی‌مالیدیم

کاش تا خیمه سبزت برسد فریادم:
من از آن روز که در بند توام آزادم

مثل آن دشت که در خاطره‌اش باران نیست
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

آسمان کنج لبش خال... نه! ماهی دارد
( خودمانیم، عجب چشم سیاهی دارد... )

 

پ.ن

۱. عادت کردم به پست های طولانی دادن !!!

۲. شعر طولانی هست ...ولی حرف زیاد داره برای گفتن ...حتما بخونیدش ...با دقت ...شاعرش رو هم نمی دونم کیه !

۳. چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم !